عاشقانه ها

*AsHeGhAnE-عاشقانه*

...بزرگترین و برترین وبلاگ عشقولانه...

عاشقانه ها

چه خبر از دل تو ؟

نفسش مثل نفسهای کوچک دل من می گیرد ؟

یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد ؟

چه خبر از دل تو ؟

دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من می گیرد ؟

مثل رؤیای رسیدن به خدا ..... همه شب تا به افق

دل من نیز آزادگی قلب تو .... پر می گیرد ؟

چه خبر از دل تو ؟


مثل آن مسجد بین راهی تنهایم

هرکس که می آیدمسافر است

میشکند هم نمازش را هم دلم را ...

و میرود ...

دیگر به خاک کفش این غریبه ها عادت کرده ام


همه ی رژهای قرمز دنیا رو هم به لبانت بزنی‌ ...؛
ترجیح میدهم لبهایت را با دندانهایم سرخ کنم ...!


باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟ آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟ من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟ روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟ من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟ ای غریبه با شکوه و دلخوشی همسرای خنده های باصفایم میشوی؟ بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟


امشب بیا واسه دلت خنده بکار روی لبات
چند دقیقه بدون فکر ماهو بیار توی چشات
بذار تا خوب نگات کنه آخه اونم مثل منه
به خاطرت تنها شده اون عاشق عشق منه
امشب تولد توعه تولد عشق منه
روز شکفتن توعه بهار زیبای منه
امشب بذار بهت بگم دلم میخواد بهاری شی
به هر وسیله ای شده غم ها رو بیخیال شی
دلم میخواد زنده بشه عشق و محبت تو دلت
فدای چشمای تو شم خنده بکار روی لبت



مردي گفت: اگر كسي به خدا اعتقاد داشته باشد ، بايد بپذيرد كه آزاد نيست،چون خداوند هر گام او را هدايت مي كند .
در پاسخ چوپاني او را به دره تنگ و عميقي برد و گفت :
زندگي اين ديواره هاست و سرنوشت فريادي است كه هر يك از ما مي كشد آن چه انجام مي دهيم ، تا قلب خداوند بالا مي رود و به همان شكل به طرف ما بر مي گردد.


عشقه من باش تا نميرم
آخه من بي تو ميميرم
نرو تا تنها نمونم بي تو با بغضه شبونم
عزيزم عشقه مني تو
مثله مجنون پره دردي
گريه هايه آسمونم ميگه تو بر نمي گردي
دلم از بس گله داره
روز هارو هي ميشماره
خدا جون كاري بكن تا
بمونه پيشم دوباره
گلكم با من بمون تا بتونم دووم بيارم
آخه ميدوني عزيزم بي تو من طاقت ندارم.


آرام روی خیالم خوابیده ای...
خوب می دانی خیالم برایت تخت است ...


سیگار بی جان ترین عصیانگریست که مرا به عصیان وامیدارد ...
او به نابودی تن نشسته است، من به نابودیِ " من "

... و هر دو به " نابودیِ " هم ...


همه چی داشت خوب پیش می‌رفت؛
که یهو به خودمون اومدیم دیدیم بزرگ شدیم.....



کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــي
به رويش دست ميکشيدم
تــو از درونش
با آرزوي من بيرون مي آمدي!


بگو چه مخدری بود
در بودنت ...
كه اينهمه نبودنت را
درد ميكشم ...!
دیوانه ام می كند ...!
فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا كنند !
لطفا ... تا زنده ام بــــــــــــــــــمان...

خدايا...
کودکان گل فروش را ميبيني؟!
مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سياه پوش...
محرابهاي فرش پوش...
پسران کليه فروش...
زبانهاي عشق فروش...
انسانهاي آدم فروش...
همه را ميبيني؟
ميخواهم يک تکه از آسمان را بخرم, ديگر زمينت بوي زندگي نميدهد.
احساس ميکنم بد بازي را باختم...
حواست هست!!

من يارت بودم...نه حريفت


این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........


دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!


گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
 گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
 گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

 گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

 گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

 گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
 گاهی دلگیری...شاید از خودت.


میگویند یک روزی هست ..

 که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...

 و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!

 فقط نمیدانم ....

 تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!


گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!

 که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..

 و همچون تاریکی در هراسی

 حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی

 تو خود، او بودی و او تو نبود...

 چه بد کردیم به خود...


هر چیز زمانی دارد

نفس هم که باشی

 دیر برسی

 من رفته ام . . .


خوب به چشمهایش نگاه کنید ... از نزدیک!
 دستانش را بگیرید!
 آنقدر نزدیکش باشید که گرمای نفس هایش را حس کنید!
 خوب عطرش را بو بکشید!
 موقع بوسیدنش از ته دل ببوسیدش... از ته دل ببوییدش ... از ته دل لمسش کنید!
 ... از ته دل نگاهش کنید ... از ته دل صدایش کنید!
 از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکنید!
روزی می رود ...
 و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلتان می ماند.



[ دو شنبه 2 دی 1392برچسب:عاشقانه ها, ] [ 4:39 PM ] [ sajad faghihnia ] [ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه